جدول جو
جدول جو

معنی درج کردن - جستجوی لغت در جدول جو

درج کردن
(پَ زَ دَ)
پیچیدن. تا کردن، جمع نمودن. فراهم آوردن. (ناظم الاطباء) :
دخلی که به عقل درج کردم
در زیور او بخرج کردم.
نظامی.
سخن باید به دانش درج کردن
چو در سنجیدن آنگه خرج کردن.
نظامی.
چندانکه کند بروز او خرج
دوران نکند بسالها درج.
نظامی.
به شادی شغل عالم درج می کن
خراجش میستان و خرج می کن.
نظامی.
، نگاه داشتن. حفظ کردن، فهمیدن، شامل کردن. گنجانیدن. (ناظم الاطباء). ثبت و ضبط کردن. در خلال چیزی گنجانیدن. ضمن چیزی آوردن. مندرج ساختن. گنجانیدن. و نوشتن مطلبی در کتاب یا رساله و مانند آن: اگر شمه ای از احوال او درج کرده شود، دراز گردد. (کلیله و دمنه).
آهی به شکنجه درج می کرد
عمری به امید خرج می کرد.
نظامی.
چو بتوان راستی را درج کردن
دروغی را چه باید خرج کردن.
نظامی.
هم از خبث نوعی در آن درج کرد
که ناچار فریاد خیزد ز درد.
سعدی.
کلمه ای چند بطریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیر ملوک ماضی رحمهم اﷲتعالی در این کتاب درج کردیم. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
درج کردن
گنجاندن جا دادن گنجانیدن و نوشتن مطلبی در کتاب رساله و مانند آن
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
درج کردن
إدراجٌ
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
دیکشنری فارسی به عربی
درج کردن
Insert
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
درج کردن
insérer
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
درج کردن
ingiza
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
درج کردن
درج کرنا
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
دیکشنری فارسی به اردو
درج کردن
সন্নিবেশ করা
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
درج کردن
삽입하다
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
درج کردن
yerleştirmek
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
درج کردن
挿入する
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
درج کردن
להכניס
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
دیکشنری فارسی به عبری
درج کردن
डालना
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
دیکشنری فارسی به هندی
درج کردن
menyisipkan
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
درج کردن
แทรก
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
درج کردن
invoegen
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
درج کردن
insertar
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
درج کردن
inserire
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
درج کردن
inserir
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
درج کردن
插入
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
دیکشنری فارسی به چینی
درج کردن
wstawiać
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
درج کردن
вставити
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
درج کردن
einfügen
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
درج کردن
вставлять
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درو کردن
تصویر درو کردن
بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو، درویدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درز کردن
تصویر درز کردن
کنایه از آشکار شدن و فاش شدن راز یا مطلبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درک کردن
تصویر درک کردن
دریافتن، فهمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درز کردن
تصویر درز کردن
آشکار شدن فاش گردیدن: عاقبت مطلب درز کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
احساس دردی در عضوی از اعضای بدن، پایم درد میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درز کردن
تصویر درز کردن
((~. کَ دَ))
فاش شدن راز یا خبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درک کردن
تصویر درک کردن
پی بردن، دریافتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درک کردن
تصویر درک کردن
Apprehend, Fathom, Perceive, Realize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
Ache
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درک کردن
تصویر درک کردن
понять , понимать , воспринимать , осознавать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
болеть
دیکشنری فارسی به روسی